بازگشت
تاریخ:
09 اردیبهشت
زمان:
2 دقیقه
اخبار
هونگ سانگ سو
حرفه: کارگردان
مروری از مصاحبه سال ۲۰۲۲ هونگ سانگسو، به مناسبت حضور او در هیئت داوران جشنواره کن امسال.
مارک پرنسون: شما واقعاً از آن دسته فیلمسازانی نیستید که دوست داشته باشند فیلمهایشان را تفسیر کنند، بلکه بیشتر درباره فرآیند ساخت صحبت میکنید، درباره اینکه فیلمها چطور ساخته میشوند. فیلم رماننویس (2022) بیست و هفتمین فیلم شماست. بیست و هشتمین فیلمتان، بالا رفتن (Walk Up – 2022)، امشب ساعت ۹ شب به نمایش درمیآید. شما همین حالا هم فیلمهای بیست و نهم و سیام خود را فیلمبرداری کردهاید. وقتی به کارنامهتان نگاه میکنیم، شاید به نقطهای رسیدهایم که دیگر نمیتوانیم به هر فیلم بهصورت مستقل نگاه کنیم، چون شباهتها و تکرارهای زیادی میان فیلمها وجود دارد، حتی گاهی درون خود فیلمها. در فیلم رماننویس، مثل بسیاری از فیلمهایتان، شخصیت اصلی یک فیلمساز است، اما اینبار یک فیلمساز که رماننویس است—یعنی شبیه قبلیها، اما با تفاوتی جزئی. این فیلمساز یک نظریه در مورد سینما دارد که تا حدی بسیار نزدیک است به نظریه سینمایی شما، یعنی شیوهای که شما فیلم میسازید و دلیلی که برای این کار دارید. برای شروع، آیا موافقید که نظریه فیلم فیلم رماننویس درواقع نظریه فیلمسازی شماست؟ و چرا خواستید یک رماننویس را در این فیلم بهعنوان فیلمساز نشان دهید؟
هونگ سانگ سو : من آن دیالوگهایی را که او درباره ماده خام کارش میگوید، خودم نوشتم. نمیتوانم بگویم آن یک نظریه است.
مارک پرنسون: ولی بهنوعی یک نظریه است.
هونگ سانگ سو: بههرحال، وقتی دیالوگهای او را نوشتم، در آن لحظه به این فکر نکرده بودم که نظریه فیلمسازیام را بیان کنم. فقط همیشه هر چیزی را که در فرآیند بهوجود میآید، میپذیرم. موافقم که نتیجه نهایی، در بخشهایی، شبیه روش فیلمسازی من است. پس میشود گفت اندکی متفاوت است… اینکه چرا او رماننویس است را هم نمیتوانم توضیح بدهم. من با این بازیگر آشنا شدم و فیلمی به نام در برابر چشمانت (2021) با او ساختم. این دومین فیلمم با او بود. اولین چیزی که برای این فیلم به ذهنم رسید، این بود که من فیلمی داشتم که برای استفاده شخصی گرفته بودم—چندین قطعه از این نوع دارم. بعد تصمیم گرفتم چیزی جدید فیلمبرداری کنم. بعد به ذهنم رسید که لی ههیونگ را در نقش یک رماننویس تصور کنم. با حضور او و این قطعه قبلی، ایدهای به ذهنم رسید درباره رماننویسی که میخواهد فیلم خودش را بسازد. کنجکاوی یا علاقه من این بود که با وجود تلاش زیاد برای نوشتن فیلمنامه یا اجرای بازیگر، باز هم در طبیعی بودن محدودیتهایی وجود دارد. آن فوتیجی که در پایان فیلم از کیم مینهی میبینید، بدون هیچ نیتی فیلمبرداری شده بود. با ترکیب این صحنه با بخشهایی از فیلم که با فیلمنامه ضبط شده بودند، میخواستم ببینم چطور درک میشوند. این اولین انگیزهام برای ساخت این فیلم بود. میخواستم دیالوگهایی بنویسم که تا حد ممکن طبیعی باشند. ولی مطمئن بودم که حتماً تفاوتی خواهد بود بین آن فوتیج قبلی و فیلم اصلی. میخواستم خودم ببینم که این تفاوت در بافت و حس چطور است. برای رسیدن به آن، نیاز داشتم یک شخصیت داشته باشم که فیلم خودش را بسازد. و بعد به این فکر افتادم که این رماننویس خودش فیلم بسازد، چون آن فوتیج نوعی سادگی و بیپیرایگی داشت. تمام این روند برای این بود که مخاطب در پایان بتواند آن فیلم کوتاه نهایی را با قانعکنندهترین حالت ممکن بپذیرد.
مارک پرنسون: فکر میکنم این ما را به این سؤال میبرد: نگرش شما نسبت به واقعیت وقتی فیلم میسازید چیست؟ در یک مصاحبه دیگر گفته بودید هدفتان این است که تا جای ممکن به واقعیت نزدیک شوید، اما در پایان کمی از آن منحرف شوید. ولی اینجا بهنظر میرسد که فیلم درون فیلم، نزدیکترین چیزی است که شما به واقعیت رسیدهاید. و این واقعیت است. نمیتوان با آن مخالفت کرد. پس آیا فکر میکنید آن صحنه واقعاً واقعیت است، یا وقتی در ساختار فیلم قرار میگیرد، هنوز داستانی است؟
هونگ سانگسو: بله، شاید این نزدیکترین چیزی باشد که من با این رسانه توانستهام برای نشان دادن واقعیت بهدست بیاورم. اما البته، واقعیت خیلی پیچیدهتر است. واقعیت از فیلتر درک شما عبور میکند و میتوانید مدام در آن عمیقتر شوید یا گسترش پیدا کند. بنابراین واقعیت چیزی نیست که بتوانید کاملاً آن را درک یا تثبیت کنید.
مارک پرنسون: شاید چیزی که آنجا ثبت شده، احساس باشد.
هونگ سانگ سو: بله، اما واقعیت فقط احساس نیست. ادراک محیط و خودم دائماً در حال حرکت و تغییر است. پس فکر نمیکنم با هیچ رسانهای بتوان انسان را بهطور کامل درک کرد.
مارک پرنسون: این فیلم در دوران کووید ساخته شده و برای من جالب بود که از آن منظر به فیلم نگاه کنم، چون در این ساختار، که شما قبلاً هم از آن استفاده کردهاید، شخصیت اصلی از مکانی به مکان دیگر میرود و بهطور اتفاقی با افراد مختلف ملاقات میکند. برای من این حس را داشت که انگار چیزی را بازتاب میدهد که در دوران کرونا از دست داده بودیم: توانایی قدم زدن بیرون و برخورد تصادفی با کسی و بعد رفتن به مسیر غیرقابلپیشبینی. زندگی در دوران همهگیری بسیار ساختاریافته و محدود شده بود. یکی از دلایلی که فکر میکنم این فیلم جذابتر از برخی آثار دیگر شماست، این است که در زمان مناسبی ساخته شده. انگار دوباره امکانهای جهان نمایان شدهاند، امکانی که شاید اگر این فیلم پنج سال پیش ساخته میشد، وجود نداشت.
هونگ سانگ سو: من همانی هستم که هستم، و همانطور که گفتم، سعی میکنم اینها را تحلیل نکنم. هرچه در فرآیند بیرون بیاید...
مارک پرنسون: دارم از شما میخواهم تحلیل من را تحلیل کنید، پس...
هونگ سانگ سو: خب، آن تحلیل شماست، و من آن را میپذیرم. واقعاً سعی میکنم خودِ فرآیند را محترم بشمارم. این فرآیند همیشه بزرگتر از هر نوع تعمیم یا نیتی است. وقتی نگرش درستی در فرآیند داشته باشم، چیزی بیرون میآید و معمولاً آن را به چیزهایی که با نیت خاص ساختهام، ترجیح میدهم.
مارک پرنسون: و این فرآیند، شیوهای نبود که شما از اول در طول حرفهتان فیلم میساختید. در مقطعی از کار، تغییر مسیر دادید. فکر میکنم از فیلم داستان اوکی (2010) بود که شروع کردید به نوشتن فیلمنامه و دیالوگها صبح روز فیلمبرداری یا یکی دو روز قبلش. این یک فاز بود. اما در سالهای اخیر، تقریباً همه کارها را خودتان انجام میدهید. در این فیلم هم، عنوانهای شما هست: نویسنده، کارگردان، تهیهکننده، تدوینگر، موسیقیساز و فیلمبردار. فقط صدابردار نیستید، که در ادامه به آن میپردازیم. چه شد که تصمیم گرفتید اینگونه فیلم بسازید؟ چرا همه کارها را خودتان انجام میدهید، که اساساً شبیه کاری است که یک رماننویس میکند؟ یا شاید بهتر باشد بگوییم شبیه یک نقاش. فایده این روش چیست و چرا با همکاری کیم مینهی، که حالا مدیر تولید است، به این سمت رفتید؟
هونگ سانگ سو: مدرسه فیلم من بر فیلمسازی مستقل متمرکز بود، یعنی اینکه با یک دوربین کوچک فیلمت را بسازی و شاید دو سه نفر کمک داشته باشی. آن روش برایم طبیعی، آسان و راحت بود. اما وقتی شروع به فیلمسازی کردم، در صنعت کره بودم، پس باید اول فیلمنامهام را برای جذب سرمایه ارائه میدادم. این کمپانیها مدیر تولید داشتند و روش خودشان را دنبال میکردند. و من هم چندان مطمئن نبودم، پس باید صبر میکردم. کمکم توانستم—نمیدانم واژهاش دقیق است یا نه—افراد را کنار بگذارم. مطمئن نبودم میتوانم، چون این سبک بسیار بزرگتر از آن فیلمسازی مستقلی بود که در مدرسه انجام داده بودم. خیلی میترسیدم و نیاز به زمان داشتم تا اعتمادبهنفس بیشتری پیدا کنم. و یکییکی افراد کم شدند.
مارک پرنسون: پس فکر میکنید در آینده هم به همین شیوه به فیلمسازی ادامه خواهید داد؟
هونگ سانگ سو: همانطور که گفتم، اگر بتوانم همه کارها را خودم انجام دهم، این روش برایم راحتتر، طبیعیتر و سادهتر است.
مارک پرنسون: ولی تنها چیزی که نیاز دارید، کسی برای ضبط صداست. چرا؟
هونگ سانگ سو: خب، میتوانم فقط یک سهپایه بگذارم تا بوم را کمی بالا نگه دارد. آنوقت شاید بتوانم خودم ضبط کنم. شاید یک روزی این کار را بکنم. اما فعلاً ترجیح میدهم یک صدابردار داشته باشم، چون آن وقت آزادی حرکت دارم. وقتی موقعیت بوم را ثابت میکنم، محدود میشوم به یک زاویه مشخص. فایده صدابردار این است که میتوان صدای محیط و دیالوگ را طوری ترکیب کرد که من دوست دارم. میتوانم ارتفاع بوم را تنظیم کنم تا صدای محیط و دیالوگها را درست ترکیب کنم. میتوانم بررسی کنم که بوم در چه موقعیتی باشد. این خیلی سخت است چون گاهی آنها باید حرکت کنند...
مارک پرنسون: بازیگران را چطور انتخاب میکنید؟ شما هنگام شروع فیلم فیلمنامه ندارید. فقط لوکیشنها و بازیگران را دارید. بهطور خاص در این فیلم، لوکیشنها را چطور پیدا کردید و چرا این بازیگران را انتخاب کردید؟
هونگ سانگ سو: مثل نقاشی است که باید مدل داشته باشد. من اول به این دو عنصر نیاز دارم تا بتوانم جدی به ساخت فیلم فکر کنم. البته وقتی فیلمسازی را شروع کردم، کل فیلمنامه را اول مینوشتم، ولی بعد کمکم حجم نوشتن را کاهش دادم. در فیلم اوکی، فقط چند بازیگر و چند لوکیشن داشتم. وقتی لوکیشنها و افرادی را که میخواهم با آنها کار کنم انتخاب میکنم، بعد شاید دو هفته واقعاً متمرکز میشوم. و بعد یک ساختار یا داستان پایه پیدا میکنم. قبلاً صبح روز فیلمبرداری مینوشتم، اما حالا که دارم پیر میشوم و چشمهایم وضعیت خوبی ندارند، تصمیم گرفتم صحنهها را یک روز قبل بنویسم. آنوقت فیلمبرداری را انجام میدهم و همان شب تدوین میکنم، پس دقیقاً میدانم چه چیزی دارم. بعد براساس آن، بخش بعدی فیلمنامه را مینویسم.
مارک پرنسون: پس همهچیز بهترتیب زمانی اتفاق میافتد. معمولاً صحنههایی هست که در نسخه نهایی حذف شود یا تقریباً همه صحنهها استفاده میشوند؟
هونگ سانگ سو: من حساب نمیکنم، اما احتمالاً ۸۰ تا ۹۰ درصد صحنههایی که فیلمبرداری میکنم در نسخه نهایی فیلم هستند.
مارک پرنسون: پس فرآیند تدوین باید خیلی سریع باشد.
هونگ سانگ سو: خیلی سریع. من دوست دارم سه یا چهار صحنه بگیرم و بعد مثلاً در ۲۰ دقیقه آنها را تدوین کنم.
مارک پرنسون: فیلم دوربین کلر (۲۰۱۷) را در طول جشنواره کن فیلمبرداری کردید، و تا پایان جشنواره تدوین و آماده شد. آیا دلیلی دارد که اینقدر سریع کار میکنید؟ یا این سؤال احمقانهایست؟ کمتر نقاشی هست که سالی فقط یک نقاشی بکشد چون این کار شغل و علاقهی اصلیاش است. به همین خاطر برای من، کاری که شما میکنید شبیه نقاشی است. یک سبک مشخص دارد. وقتی تصویری از یک فیلم هونگ سانگ-سو میبینی، میفهمی که خب، این یک فیلم از هونگ سانگ-سو است. مثل وقتی که یک نقاشی از سزان میبینی و میگویی این سزان است — که جالب است، چون او هم چندین نسخه از یک نقاشی را میکشید. پس وقتی مردم میپرسند «چرا اینقدر سریع فیلم میسازی؟» برایت سؤال عجیبی است؟ تا وقتی پولش باشد — این تفاوتش است.
هونگ سانگ سو: میدانم که در مقایسه با فیلمسازهای دیگر، سریعام. ولی خودم این حس را ندارم. کار دیگری ندارم... این مقدار را فیلمبرداری میکنم، تدوین میکنم و ادامه میدهم تا حس کنم فیلم تمام شده.
مارک پرنسون: شما که فقط فیلم نمیسازید، بلکه تدریس هم میکنید. برای دانشجوها فیلم هم نشان میدهید؟ شیوهی خودتان را به آنها آموزش میدهید؟
هونگ سانگ سو: معمولاً میگذارم بنویسند. سعی میکنم آنها را تشویق کنم که تا حد امکان آزادانه بنویسند. شاید راهنماییشان کنم، ازشان بپرسم: «چرا گیر کردی؟ جاهطلبی یا تصور غلطت چیه؟» یا از این حرفها. چون تجربه دارم، میتوانم این چیزها را بهشان بگویم. بعد میگذارم بنویسند. وقتی چیزی نوشتند، ازشان میخواهم جلوی بقیهی دانشجوها ارائهاش دهند. گوش میدهم و بهشان میگویم چه چیزی در نوشتهشان را دوست دارم، و «لطفاً نظرات من را نادیده نگیر.»
مارک پرنسون: خودتان تا حالا دچار انسداد نویسندگی شدید؟
هونگ سانگسو: نه. یکی از کارهایی که در کلاس انجام میدهم این است که میگذارم بروند دستشویی... چون آنجا یک بویی هست. دانشجوهای دختر میروند دستشویی زنانه، و میگذارم ۲۰ دقیقه روی دیوار بنویسند. بعد هم میگذارم نوشتهشان را ارائه بدهند، تا بدانند هر وقت بخواهند، میتوانند بنویسند. این ارتباط بین مغز، قلب و دست است: اگر مدام انجامش بدهی، دیگر نوشتن برایت سخت نیست.
مارک پرنسون: دربارهی بازیگرها گفتید، مثلاً لی های-یونگ. برای کسانی که او را نمیشناسند، دختر فیلمساز معروف کرهای، لی مان-هی است، و وقتی جوانتر بود بازی میکرد. بعدتر بیشتر بازیگر تلویزیونی شد، و برای مدت طولانی در فیلمها بازی نکرد. او در فیلم رماننویس بازی میکند، و همچنین در قدم بزن و مقابل چهرهات. چطور شد که او را انتخاب کردید؟ چون به نوعی تبدیل به یک فاز درون یک فاز درون یک فاز شد.
هونگ سانگ سو: پدر لی های-یونگ، همانطور که گفتید، حدود ۴۰ یا ۵۰ سال پیش فیلمساز معروفی بود. گاهی به خانهی مادرم میآمد، ولی من هیچوقت او را ندیدم. یک بار کت زمستانیاش را جا گذاشت — خیلی قدیمی و پارهپوره بود — ولی من خیلی خوشم آمد. احتمالاً چون مست بوده جا گذاشته بود. و من خاطرهای دارم از پوشیدن آن کت، خیلی سال پیش. مادرم حدود هفت یا هشت سال پیش فوت کرد. لی های-یونگ آمد مراسم ختم، چون دوستش مادرم را میشناخت. برای اولینبار آنجا او را دیدم، شاید ده دقیقه با هم حرف زدیم — خیلی کوتاه. بعد که خواستم در برابر چهرهات را بسازم، اسمش به ذهنم آمد. بهش زنگ زدم، و خیلی مشتاق بود که با من کار کند. فقط یک خاطره و یک دیدار تصادفی بود.
مارک پرنسون: مادرتان تهیهکنندهی فیلم بود، درست است؟
هونگ سانگ سو: بله، با پدرم.
مارک پرنسون: پس در فضای سینما بزرگ شدید و همیشه میخواستید فیلمساز شوید؟ یا اول میخواستید با پدر و مادرتان مخالفت کنید، بعد...
هونگ سانگ سو: آنها وقتی من خیلی کوچک بودم تهیهکنندگی را کنار گذاشتند. بعد هم طلاق گرفتند و مادرم یک انتشارات ادبی راه انداخت. من هیچوقت به فیلمسازی فکر نکرده بودم. بیست ساله بودم و یکی از دوستان مادرم، که کارگردان تئاتر مشهوری بود، مهمانمان بود. مهمانها رفتند ولی او مست بود و روی مبل نشسته بود. ازش خوشم میآمد، چون آدم بامزهای بود. کنارش نشسته بودم و پرسید: «چه کار میکنی؟» گفتم: «هیچی.» نه کنکور کارآموزی داده بودم، نه کاری کرده بودم. همینجوری گفت: «شاید بتونی کارگردان تئاتر بشی.» بعد از رفتنش فکر کردم شاید فکر بدی نباشد. وارد رشتهی تئاتر شدم، ولی با یکی از سالبالاییها دعوای بدی کردم. داشتم به انصراف فکر میکردم، اما آن مدرسه هم رشتهی تئاتر داشت و هم فیلمسازی. بنابراین تغییر رشته دادم به فیلم.
مارک پرنسون: و باقیاش تاریخ شد. وقتی فیلمی را تمام میکنید، حس میکنید که یکی از فیلمهای بهترتان است یا ضعیفتر؟ اصلاً برایتان اهمیت دارد؟ یا فیلمها را بخشی از یک فیلم بلندتر یا یک خانه میدانید که دارید طبقهطبقهاش را میسازید؟
هونگ سانگ سو: نمیدانم چرا مردم مدام یک سؤال را از من میپرسند: «بین فیلمهایت کدام را بیشتر دوست داری؟» واقعاً نمیتوانم یکی را انتخاب کنم. توجیهام این است که فقط دنبال چیزی میروم که از درونم بیرون میآید، و حس میکنم دارم تمام تلاشم را میکنم. وقتی فیلم تمام میشود، دیگر به آن فکر نمیکنم. بعضیها آن را خیلی دوست دارند، بعضیها نه. واقعاً نمیتوانم برایشان رتبهبندی کنم.
مارک پرنسون: تجربهی ساختن فیلم هم که هر بار باید متفاوت باشد. حتماً از بعضی خاطرات خوشی دارید، و از بعضی نه.
هونگ سانگسو: درسته.
مارک پرنسون: ولی نمیخواهید بگویید.
هونگ سانگسو: روند ساخت فیلم برای من خیلی شخصی و مهم است، چون بهجز دوست داشتن واقعیِ یک نفر، هیچ چیزی به پای این تجربه نمیرسد.
مارک پرنسون: کسی از مخاطبها سؤالی دارد؟
مخاطب: وقتی فیلمهای شما را میبینم، همیشه منتظرم ببینم کی قرار است غذا بخورند، یا کی قرار است مشروب بخورند. برای من این لحظهها اوج فیلم است. در فیلم رماننویس، واقعاً دیدید که دو نفر در پارک مشغول غذا خوردناند و بعد شخصیتها به این فکر افتادند که «بریم چیزی بخوریم؟» و چطور انتخاب کردید که چی بخورند؟
هونگ سانگسو: بله. جایی که فیلمبرداری کردیم، جایی بود که معمولاً خودم میروم. آن دو نفر دور که داشتند غذا میخوردند از تجربهی خودم آمد. خودم غذا نداشتم، ولی با خودم گفتم: «دفعهی بعد باید غذا بیارم.» این تجربهام بود که وارد فیلم شد. انتخاب غذا؟ خودم انتخاب کردم. نمیدانم چرا، همینطوری وسط نوشتن به ذهنم آمد.
مارک پرنسون: بخش آخر فیلم — فیلم داخل فیلم — هم در همان پارک فیلمبرداری شد، درست است؟ خیلی چیزها در فیلمهای شما بهنوعی از تجربهتان میآید. شاید یکی از دلایل اینکه میتوانید اینقدر سریع بنویسید همین باشد.
هونگ سانگسو: از تجربههای شخصیام و چیزهایی که در کتابها خواندهام استفاده میکنم. برای یک صحنهی پنجدقیقهای دیالوگ، شاید چهار یا پنج منبع مختلف را ترکیب میکنم. بنابراین از نظر روحی خیلی شخصی و خودزندگینامهای است. اما از نظر مواد خام، ترکیبی است. اگر در دنیای واقعی مدلی داشته باشم، خیلی مراقبم که ارائهی مستقیم یا تکرار نکنم. چون نمیخواهم به خاطر سوءتفاهم، دشمن کسی بشوم. بنابراین همیشه ترکیب میکنم، ترکیب میکنم، ترکیب میکنم.
مخاطب: من درباره برخی از دیالوگهای شخصیتها کنجکاو بودم، چون آنها درباره مستند صحبت میکردند و حالا فهمیدم که شما معلم سینما هم هستید و پیشتر هم درباره تئوری فیلم شما صحبت شد. به نظر میرسد که "مستند" برای شما واژه خوشایندی نیست. چون باز بودن نسبت به چیزهایی که پیش میآید، کاریست که معمولاً در فیلم مستند انجام میدهند، و بخش رنگی فیلمِ درون فیلم هم مرا به یاد جوناس مکاس انداخت. نمیگویم شما از واژه مستند به همان شکلی که شخصیتهایتان استفاده میکنند، بهره میبرید، ولی کنجکاوم بدانم که نگاه شما به مستند چیست یا اکنون چگونه از آن در فیلمهایتان استفاده میکنید؟
هونگ سانگ سو: مستند متعارف معمولاً بسیار پیاممحور است. بنابراین، حتی اگر از مواد خامی استفاده کند که به نظر خیلی واقعی میآیند، محصول نهایی در نهایت اثری تفسیرشده است. اگر قرار باشد بین فرم متعارف مستند و داستانی یکی را انتخاب کنم، همیشه داستانی را ترجیح میدهم. همچنین برای من ساختن محصول نهایی در قالبی مشخص کار سختی است. برای مثال، اگر با افرادی که بازیگر نیستند و در محیط خودشان کار کنم، محدودیتهایی وجود دارد. اول از همه، باید مدت زیادی صبر کنم، و من از این کار خوشم نمیآید—خیلی خستهکننده است. دنبال کردن چیزی برای دو یا سه ماه... این اصلاً با روحیهام سازگار نیست. همچنین نمیتوانم از آنها بخواهم کاری بکنند یا چیزی بگویند که من میخواهم. من باید به آنچه پیش چشمم اتفاق میافتد احترام بگذارم. البته میتوانم تدوین کنم، میتوانم برخی پیامهایم را در آن بگنجانم، ولی نمیتوانم آن ماده واقعی را تغییر بدهم. در مقابل، با بازیگرها یا کسانی که میخواهند بازی کنند، کمی سطحیگری وجود دارد، اما من میتوانم با آن کاری بکنم. میتوانم از آنها بخواهم چیزی بگویند یا کاری بکنند. بنابراین، کامل نیست، اما من داستانی را دوست دارم. احساس آزادی بیشتری دارم. آدمهای واقعی در مستند: میزان طبیعیبودنشان چیزیست که نمیتوان آن را تقلید کرد.
مخاطب: آیا اغلب با گروه ثابتی از بازیگران کار میکنید یا آنها را تغییر میدهید؟ برای مثال، صحنهای که در آن از زبان اشاره استفاده شد عالی بود. شما گفتید که شب قبل دیالوگها را مینویسید، یعنی بازیگران صبح روز بعد دیالوگها را میگیرند و باید همان را بازی کنند؟ آیا این صحنه ایده شما بود یا در جریان کار به وجود آمد؟
هونگ سانگ سو: آن کسی که زبان اشاره را انجام داد، قبلاً دانشجوی من بود و مدتی هم بهعنوان عضو تولید برایم کار میکرد. او گفته بود که یادگیری زبان اشاره را شروع کرده چون میخواست پولی دربیاورد—چون از بازیگری درآمدی نیست. من این اطلاعات را دربارهاش داشتم، پس صحنه زبان اشاره را نوشتم و از او خواستم با معلمش تماس بگیرد تا مطمئن شود زبان اشارهاش درست است. اینطوری انجام شد.
مخاطب: شما گفتید که فرایند برایتان خیلی مهم است و آنچه در جریان کار به دست میآید را میپذیرید. آیا هدف اصلیتان این است که صرفاً از فرایند و تجربه لذت ببرید؟ یا بعد از هر فیلم، به آن فرایند بازمیگردید و بررسی میکنید که چه چیزی خوب نبود، چه چیز میتوانست بهتر باشد، و بعد برای فیلم بعدی فرایند را اصلاح میکنید تا بیشتر با شما و گروهتان همخوانی داشته باشد؟
هونگ سانگ سو: شاید از برخی چیزها در زمینه کارایی تولید پشیمان باشم، یا مثلاً عضوی از گروه مناسب تولید ما نبوده. اما ۹۹٪ مواقع، بعد از تمام شدن فیلم دیگر به آن فکر نمیکنم. این فرایند همیشه چیزی به بار میآورد که خیلی فراتر از چیزیست که من میتوانم با قصد و نیت انجام دهم. بنابراین، همیشه کمی از آنچه در طول کار رخ میدهد غافلگیر میشوم. و وقتی فیلم در نهایت تمام میشود و حس رضایت میدهم، فقط از آنها تشکر میکنم و میروم. جز مسائل فنی، پشیمانیای ندارم.
مارک پرنسون: وقتی فیلم را تمام میکنید، آیا آگاهانه به این فکر میکنید که فیلم بعدی باید متفاوت باشد؟ یا هر بار انگار از صفر شروع میکنید؟
هونگ سانگ سو: تنها چیزی که میتوانم بگویم این است که وقتی فیلمی را تمام میکنم، میگویم: «شاید این برای من کافی باشد.» و بعد هم میگویم: «شاید سپتامبر یک فیلم بسازم.» همین تنها چیزیست که میدانم.
مارک پرنسون: ولی شما همیشه با بازیگران تکراری کار نمیکنید. مثلاً کیم مین-هی در فیلم Walk Up حضور ندارد. دلیل خاصی دارد؟
هونگ سانگ سو: تمایلم این نیست که بهطور مداوم با او کار کنم. اگر با یک نفر مدام کار کنید، به سقف میخورید. حس میکنید باید فاصله بگیرید. تصمیمم این بود که یک فیلم بسازم که او در مرکز آن باشد و بعد شاید دو فیلم دیگر که یا در آنها نباشد یا نقش فرعی داشته باشد. اینطوری میتوانم با حفظ تازگی، همچنان با او کار کنم.
مخاطب: در صحنهای که بازیگران ماکّولی و سوجو مینوشیدند، به نظر میرسید واقعاً مست بودند. واقعاً اینطور بود؟
هونگ سانگ سو: من اصلاً بازی مستبودن بازیگران را دوست ندارم. حسی که از آن میگیرم را نمیپسندم. بنابراین در ابتدا واقعاً به آنها الکل میدادم تا مست شوند، ولی بعد نمیتوانستند دیالوگها را حفظ کنند یا یادشان بیاید. این روزها به آنها میگویم: اگر میتوانی پنج لیوان بخوری بدون اینکه واقعاً مست شوی یا دیالوگها را فراموش کنی، این پنج لیوان را در طول شاید ده برداشت تقسیم کن. اگر فقط یک لیوان را میتوانی تحمل کنی، فقط مزه کن و بعدش آب بخور. و وقتی واقعاً نیاز شد، دوباره کمی مزه کن. یعنی کنترلشده است. ولی دلیلش این است که مستی یک چیز فیزیکی است—اگر بوی الکل در دهان و بینیات باشد، به نظرم خیلی کمک میکند.
گروه پخش و فیلمسازی مستقل White Fox با هدف حضور جهانی در عرصه فیلمهای سینمایی و ارتقای کیفیت صنعت فیلمسازی، با بهرهگیری از تیمهای متخصص، خدمات جامعی در مراحل مختلف تولید، پستولید و توزیع ارائه میدهد. White Fox با رعایت استانداردهای بینالمللی و تکیه بر خلاقیت و نوآوری، تولید آثار برجسته و دستیابی به بازارهای جهانی را در صدر اهداف خود قرار داده است. از دیگر خدمات White Fox میتوان به تدوین فیلمنامه، مشاوره در زمینه فیلمبرداری، تدوین، پخش، ارائه خدمات برندینگ شخصی در اینستاگرام و سایر شبکههای اجتماعی، و همچنین معرفی فیلمسازان و جریانهای سینمایی جهان اشاره کرد.
© White Fox Cinema Company 2025